بدون عنوان
یوهوووووووووووووووووووو
بالاخره بابا بهرام از سفر برگشت
یک هفته رفته بود گرگان به خانواده اش سر بزنه .
وای که چقدر دل من و شرمین کوچولو واسش تنگ شده بود
عمه ژاله و عمه آژیده واسه شرمین جون کلی عروسک و قاقالی لی
سوغاتی فرستاده بودن .
بابا بهرام هم بهترین و زیباترین کادوی عمرم رو بهم هدیه داد
یه بوته تمشک
آخه بابا بهرام میدونه من عاشق تمشکم . یه گلدون بوته تمشک آورده واسم
اشک تو چشام جمع شد وقتی دیدمش
زن عمو خدیجه هم یه لباس زمستانی خیلی خوشگل صورتی واسه
دخمل خوشگلم بافته و فرستاده . دستش درد نکنه
.
.
.
ای جانم الان شرمین کوچولو از خواب بیدار شد
عاشق ور رفتن با کیبورده
الان هم میخواد اولین تایپ زندگیش رو بنویسه
حالا چی از آب در بیاد خدا میدونه :
ذذاتتت دذوووووووووووووووو تتتتتتد اذبدا د ئ
ذ رذلررررررلتتدذتذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذاتعععععععععععت
د دذدذذتنااد ذ لللللللللفا للرنات عبرر ذ
من که نفهمیدم دخملم چی نوشته
احتمالا به زبان ماداگاسکاریه !
اگه کسی فهمید برام کامنت بذاره ! جایزه هم داره !!!